روایت مجله مهر زندگی شهید قریب رضا دارابی؛

قهرمانی که غریب مانده است

قهرمانی که غریب مانده است

شیک بار: با وجود عدم همراهی مسئولان آتش نشانی تهران برای گفت و گو با همکاران شهید رضا دارابی، آخرین شهید آتش نشانی کشورمان، مجله مهر در آستانه هفتم این شهید گفت و گویی با یکی از دوستان او داشته است.



خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - جواد شیخ الاسلامی: در این یک هفته ای که از شهادت شهید «قریب رضا دارابی» فرمانده پایگاه ۱۲۰ آتش نشانی تهران در ساختمان ۱۵۳ خیابان بهار گذشته است، مجله مهر تمام راه ها را برای گفت و گو با دوستان و همکاران این شهید در آتش نشانی تهران امتحان کرد، اما با سد آهنین مسئولان آتش نشانی تهران روبرو شد که هرگونه گفت و گو و مصاحبه درباره ی شهید را ممنوع و قدغن کرده بودند. با این که چندین بار به پایگاه ۱۲۰ آتش نشانی تهران رفتم، چندبار بصورت تلفنی با روابط عمومی و سخنگوی آتش نشانی تهران رایزنی کردم و از آنها خواهش کردم برای شناساندن این شهید به مردم و تقدیر از زحمات آتش نشانان کشورمان اجازه گفت و گو با همکاران این شهید را صادر کنند، بازهم به در بسته خوردم و تمام تلاش هایم بی نتیجه ماند.
به عنوان یک خبرنگار و یک ایرانی، هنوز متوجه نشدم چرا سازمان آتش نشانی اجازه آشنایی مردم با شهیدش را نمی دهد؟ این سوالی است که هنوز بی جواب مانده و امیدواریم شهرداری تهران و سازمان آتش نشانی پاسخ خوبی برای آن داشته باشند.
مجله مهر به رسم قدردانی از این شهید والامقام به سراغ یکی از دوستان صمیمی شهید قریب رضا دارابی رفته تا به قدر وسع با اخلاقیات و روحیات این شهید آشنا شود. «محسن محمدی، فعال فرهنگی و رسانه ای» از دوستان دوران کودکی شهید دارابی است و روایت او از این شهید می تواند گوشه هایی از زندگی آخرین شهید آتش نشانی کشورمان را نمایان کند.
رضا از کودکی نذر امام رضا (ع) شده بود / داستان اسم قریب رضا
من از کودکی با رضا دوست صمیمی بودم. البته اسم کامل او قریب رضا است. ما روی اسم قریب رضا خیلی تاکید داشتیم. در دوران کودکی معمول است که بچه ها روی هم اسم می گذارند، ولی اسم رضا به قدری برای ما جذاب بود که به قریب رضا اهانتی نمی کردیم و همان اسم خودش را استفاده می کردیم. احساس می کردیم این اسم با همه اسم ها فرق می کند. جالب این که قریب رضا با قاف است و فکر کنم توی شناسنامه هم همینطور نوشته شده است. ظاهراً وقتی رضا به دنیا می آید حالش خوب نبوده است و داشته از دست می رفته. مادر ایشان رضا را نذر امام رضا (ع) می کند و اسمش را قریب رضا می گذارد. برمبنای همان باوری که می گفتند امام رضا (ع) غریب است، اسم بچه را قریب رضا می گذارند. حالا این که چرا با قاف نوشته شده نه غین، به خاطر سواد آن موقع بوده است، وگرنه منظور از قریب رضا درحقیقت غریب رضا بوده است.
من از وقتی که خاطرات کودکی ام را به یاد می آورم، رضا حضور داشته است. پیش از رضا چیزی یادم نیست. خانه ما دقیقاً روبروی هم بود و با هم رفت و آمد داشتیم. یا من توی خانه آنها بودم یا رضا خانه ما بود. توی بچه های محل از بین چندنفری که هم سن و سال هم بودیم، من و رضا مأنوس هم بودیم؛ آن هم به واسطه رابطه خانوادگی مان. این رابطه بود تا وقتی که من رفتم جبهه. داداش قریب رضا هم جبهه بود که در نهایت از مچ پا جانباز شد. پس از جبهه هرکدام درگیر کارهایی شدیم و راه مان کمی از هم جدا شد. رضا رفت دانشگاه و من با توجه به این که تازه از جبهه برگشته بودم هنوز دیپلم هم نگرفته بودم.

خودش می گفت ناامیدانه در آزمون آتش نشانی شرکت کردم
رضا به مسجد هم می آمد و کمک هم می کرد، ولی این که بگویم تمام وقتش را مثل ما برای مسجد و بسیج می گذاشت نه. توی روحیه اش هم نبود. نه که قبول نداشته باشد، فقط مثل ما وقت نمی گذاشت. به مرور که بزرگ تر شد وارد کار شد و کارهای مختلفی را امتحان کرد، ولی چون به آتش نشانی علاقه مند بود رفت و آزمون داد. خودش می گفت من خیلی ناامیدانه به آزمون آتش نشانی رفتم. می گفت با این پارامترهایی که آتش نشانی دارد نمی توانم قبول شوم. شاید شما ندانید، ولی سینه رضا اصطلاحاً سینه کفتری بود. استخوان بندی سینه اش مثل سینه کفترها جلو زده بود. به همین خاطر خودش فکر می کرد از همین قضیه ایراد می گیرند. خوشبختانه آزمون داد و قبول شد و تمام این سال ها هم در آتش نشانی بود. شاید نزدیک به هفده هجده سال. آدم فعالی بود. در عملیات های اصلی آتش نشانی حضور داشت که یکی از آنها پلاسکو بود. دوستانش به من می گفتند با عنایت به توانمندی هایی که داشت، خیلی سریع ارتقا پیدا کرد. خوب است بدانید که رضا بصورت هم زمان دو تا پایگاه آتش نشانی را فرماندهی می کرد.
با این که می توانست خودش را به حاج محمود کریمی بچسباند، این کار را نمی کرد
البته رضا آدم معتقد و هیأتی و امام حسینی بود. هیأت ش هم چیذر بود. نه به واسطه حاج محمود که شوهرخواهر اوست. چون امکان دارد بعضی بگویند چون مداح این هیأت حاج محمود است به این هیأت می آمد. کسی که بخواهد به عشق حاج محمود به چیذر برود و کنار حاج محمود باشد، آن هم برادر خانم حاج محمود، بطور قطع خودش را می چسباند به حاج محمود. ایشان خیلی موقع ها مثل آدم عادی با پسرش می آمد چیذر. مثل بقیه مردم یک گوشه می نشست. این طوری نبود که بخواهد از امتیازات خاصی استفاده نماید. چون می دانی که؟ توی هیأت چنین امتیازاتی داریم. تو می توانی دیرتر بیایی، جای پارک بگیری، از در پشتی وارد شوی و بروی قشنگ جلوی مداح بنشینی. رضا توی این فازها نبود. بطورمثال من هیچ گاه تسبیح دست این آدم ندیدم. ظاهرش را با این چیزها هماهنگ نمی کرد، ولی از داخل وصل بود. با این که هیأتی و نمازخوان بود، ولی از خصوصیات رفتاری که بعضی هیأتی ها دارند و هیأتی بودن شان خیلی توی چشم می زند، دوری می کرد. این طوری بگویم بهتر است؛ احتمالا اگر فردا بگویند محسن محمدی شهید شد، این برای خیلی ها عجیب نباشد. می گویند بابا این که عشق شهادت بود، همه اش استوری شهید می گذاشت و هرسال توی مسیر نجف کربلا بود. ولی قریب رضا به خاطر این که جلوه های هیأتی بودن و عشق شهادت بودن را کمتر بروز می داد، شهادتش هم عجیب بود و تازگی داشت.

آرزوی شهادت و ماجرای گفتگوی او با ادمین رفاهی شهرداری تهران
برای همین وقتی می گویند توی آن گفتگویی که با ادمین رفاهی شهرداری دارد، تقاضا تربت کرده و گفته دعا کن شهید شوم، همه تعجب می کنند که پس رضا به شهادت هم فکر می کرده. ما کجای کاریم؟ رضایی که فکرش را نمی کردیم به شهادت فکر می کرده و دنبال تربت امام حسین (ع) بوده. آنجا با لحنی عمیق و عاشقانه از ادمین صفحه رفاهی شهرداری در اینستاگرام می خواهد به او تربت امام حسین (ع) را برساند و برای شهادتش دعا کند. کسی که می تواند به شوهرخواهرش بگوید به من تربت بده و حاج محمود اصل تربت و اِند تربت را برایش بیاورد. این کاری بود که حاج محمود می توانست به سادگی برایش انجام بدهد، ولی رضا بجای حاج محمود به یک ادمین ناشناس چنین درخواستی می دهد. اینها به نظر من چیزهای ظریفی است که نشان دهنده اخلاقیات و درونیات آن فرد است. جدا از این، وقتی بچه های این آدم را می بینی، متوجه می شوی که چه پدر و مادر داشته اند. تربیت بچه خیلی مهم می باشد. به نظر من هر بچه ای نماد قسمتی از پدر و مادرش است. هرچقدر که بگویی، باز هم یک نشانه هایی از پدر و مادر دارد. بچه های رضا هم خیلی نجیب و عزیز هستند. از چنین پدری چنین فرزندانی رشد می کنند.
خانواده رضا خانواده سالم و ساده و متدینی بودند
خاطرات بچگی ما با هم گذشت، ولی الآن نمی توانم به یک خاطره خاص اشاره کنم. بچه بودیم و بامداد و شب مان با هم می گذشت. بازی های مان بازی های مرسوم آن موقع بود. زو داشیم، الک دو لک بود، هفت سنگ بود و فوتبال بسیار کم بازی می کردیم. بزرگ تر که شدیم هم توی کارهای مسجد کنار هم بودیم. بااینکه رضا کمتر از من درگیر مسجد و بسیج و… بود. منظورم شکل ظاهر کار است. این طور که رضا هر شب توی مسجد باشد نبود. بطورمثال ما توی دهه فجر تیرهای چراغ برق را رنگ می کردیم و تیرها را تبدیل به پرچم ایران می کردیم. آن موقع در عوالم نوجوانی فکر می کردیم ایده های خیلی خوبی داریم. اینجا بود که بطورمثال رضا می پرسید کار دارید؟ می گفتم آره. بعد می آمد کمک می کرد. برای علافی و از خانه فرار کردن نبود. ول نبود. البته خانواده رضا هم خانواده شریفی بودند. پدرش آدم عجیبی بود. خواهرهای رضا آن موقع توی محل ما، محله وحیدیه، بسیار متدین و متشرع بودند و کمتر مثل آنها در منطقه ما بود. مادرشان مؤمن واقعی بود، ولی اهل تظاهر نبودند. یک زندگی خیلی ساده داشتند. یک خانه قدیمی داشتند که همین چندسال پیش جابجا شدند و پدرش هیچوقت به آن دست نزد تا تغییرش دهد. پشت بام خانه شان مثل حیاط بزرگ بود و ما آنجا گاهی اوقات توپ بازی می کردیم. جالب است که وقتی این خانه را فروختند، می توانستند یک خانه بهتر و لوکس تر داشته باشند، ولی باز هم آمدند توی یک خانه قدیمی زندگی کردند. خانواده خیلی خاکی و سالمی داشت.
در عملیات های آتش نشانی جلوتر از نیروهایش حرکت می کرد
من که در عملیات های آتش نشانی کنارش نبودم، ولی دوستانش می گفتند این آدم توی هر حادثه ای بعنوان فرمانده می توانست یک گوشه بایستد و دستور بدهد، ولی این کار را نمی کرد. همانطور که داود کریمی نوشته بود، رضا کسی بود که در عملیات های آتش نشانی پیش قدم بود و پیش از نیروها، خودش به دل ماجرا می زد. نسبت به همکارانش احساس دین می کرد. در عملیات های آتش نشانی یک روالی وجود دارد. یکی از دوستان آتش نشان می گفت شما فکر می کنید وقتی یک خانه آتش می گیرد، ما بی برنامه می ریزیم و آب می گیریم روی آتش؟ اصلاً این طوری نیست. می گفت اولاً بستگی دارد که چند تا گروه در عملیات شرکت نمایند. در هر عملیاتی یک فرمانده میدان داریم که آن فرمانده تصمیم می گیرد چه گروهی به آتش بزند و چه وقتی داخل شوند. دقیقاً مثل عملیات جنگی است؛ می گویند بزنید و ما هم وارد عملیات می شویم و می جنگیم. دشمن ما آتش است که همه چیزش خودش است؛ سلاح و توپ و تانکش خودش است. می گفت فرمانده میدان تصمیم می گیرد که این ایستگاه و آن ایستگاه بزنند به خط. فرماندهان ایستگاه باید ورود افراد را مدیریت کنند. یعنی فهرست دارند که آقای فلانی ساعت فلان وارد ساختمان شد. همه اینها ثبت می شود. می گفت ولی ایشان خودش به طور معمول جلوتر می رفت و می گفت اگر من فرمانده ایستگاه هستم، باید زودتر از نیروها وارد شوم. تا خودم وارد نشوم نمی توانم بفهمم چه خبر است و نمی توانم نیروی خودم را مدیریت کنم.

دلیل شهادت شهید دارابی این بود که جلوتر از دیگران حرکت می کرد / آسانسورهای بدون در
یکی از دلایلی که توی این حادثه برای ایشان مشکل پیش آمد همین بود. ایشان داخل می شود و چون جلوتر از دیگران بوده تا وضعیت را بررسی کند، مسیر راه پله را اشتباه متوجه می شود. این ساختمان سه طبقه منفی داشت که هر سه طبقه آتش گرفته بود. آسانسورهای این سه طبقه منفی در نداشته است. طبقات بالا داشتند، ولی طبقات منفی نه؛ در آسانسورها را برداشته بودند. ظاهراً دلیل این که صاحب ملک در آسانسورها را برداشته این بوده که وقتی بار را جابجا می کنند، راحت رفت و آمد کنند و لازم نباید هردفعه در باز و بسته شود. ایشان وقتی وارد می شود، به خیال این که این مسیر راه پله است، از توی چهارچوب در آسانسور رد می شود و در چاله آسانسور سقوط می کند. چندساعت از او خبری ندارند. اول بیسیم اش را پیدا می کنند. انگار وقتی که توی چاله می افتد، بی سیم همان بالا می ماند. اول بی سیم را پیدا می کنند، بعد خودش را. برای نجات ایشان هم بچه های آتش نشانی جان فشانی کرده اند؛ چونکه در حرارت چندصد درجه وارد چاله می شوند. رضا از طبقه منفی یک به منفی سه سقوط می کند. کسی که برای نجات رضا رفته بود پایین تیرآهن های منفی سه را به من نشان داد و مشخص بود که کامل آب شده بودند. توی این حرارت برای آوردن ایشان پایین رفتند و رضا را بالا آوردند.
به حاج محمود گفته بود من سینه زن هستم و گریه را دوست دارم
همه دارند از این آدم به نیکی یاد می کنند. همه از خصوصیات مثبت او مثل پرانرژی بودن و اهل ورزش بودن صحبت می کنند. حاج محمود می گفت من به رضا می گفتم چرا به مراسم های مولودی نمی آیی؟ چرا بیشتر روضه ها را می آیی؟ رضا جواب داده بود من سینه زن هستم و دوست دارم گریه کنم. ببینید جواب را! این که می گویم رضا خاصیت های ظاهری مذهبی بودن و مقید بودن و هیأتی بودن را به آن شکلی که می شناسیم نداشت ولی از درون وصل بود، به خاطر همین چیزهاست.
شهید دارابی نشان داد شهادت خیلی هم سخت نیست، شدنی است...
حاج قاسم که شهید شهید من به یکی از دوستانم گفتم حاج قاسم معادلات شهادت را خیلی سخت کرده است. حاج قاسم باید آن طوری شهید شود؟ بعد ما که گرد پای حاج قاسم هم نیستیم. منتها حالا و پس از شهادت رضا باردیگر به خودم می گویم ببین! شهادت این قدرها هم سخت نیست ها! شهادت خیلی چیز پیچیده ای هم نیست. می توان شهید شد. همه چیز بستگی به زندگی خودت دارد. و زندگی رضا نشان داد که می توان شهیدانه زیست و شهیدانه رفت.



منبع:

1401/12/15
12:39:53
5.0 / 5
386
تگهای خبر: بار , ساختمان , سازمان , شركت
این مطلب را می پسندید؟
(2)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۳
Shikbar شیک بار
shikbar.ir - حقوق مادی و معنوی سایت شیك بار محفوظ است

شیك بار

حمل و نقل و باربری